لحظه ها | شـعـر عـاشـقـانـه

LOGO

لحظه ها
یادمان باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ایم نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان
  • banner 240x80px
  • banner 240x80px
  • banner 240x80px

گفته ها

گفته بودم که زمستون یه روزی رفتنیه

شب و سرما تو آتیش سوختنشون دیدنیه

 

راستی گفتم ته بن بست اونجا که غم میکارند

بوی خاکش بوی گندم چه قدرچیدنیه

 

تو میگفتی توی جشنی که ما دعوت نبودیم

خوابی دیدن که هنوزم به خدا دیدنیه

 

گفته بودی بی غروری مارو آخر میکشه

حرف راستت تو کتابا همیشه خوندنی

 

گفته بودن یه روزی ما میشیم و پر میکشیم

پر و بالمون شکستوو این قفس موندنیه

 

ما میگفتیم اگه شب شه اگه آفتاب نتابه

گل خورشید میکاریم تاریکیا رفتنیه

 

ما که گفتیم تو شنیدی معینیشم پای خودت

راه رفته تن خسته همیشه گفتنیه


برچسب‌ها: فغان, فریاد, هادی اکبری, عاشقانه
دسته بندی : شـعـر عـاشـقـانـه

عاشقانه برای شما

فریدون مشیری

تنها

غمگین

نشسته با ماه

در خلوت ساکت شبانگاه

اشکی به رخم دوید ناگاه

روی تو شکفت در سرشکم

دیدم که هنوز عاشقم آه

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو

یک روز نگشت خاطرم شاد از تو

دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من

یک جان و هزار گونه فریاد از تو

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در پی آن نگاه های بلند ،

حسرتی ماند و

آه های بلند!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد

غمهای زمانه را فراموشم کرد

یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم

چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عشق تو به تار و پود جانم بسته است

بی روی تو درهای جهانم بسته است

از دست تو خواهم که برآرم فریاد

در پیش نگاه تو زبانم بسته است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

گفتم دل را به پند درمان کنمش

جان را به کمند سر به فرمان کنمش

این شعله چگونه از دلم سر نکشد

وین شوق چگونه از تو پنهان کنمش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت

ای جان به لب آمده از تو گریخت

با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت

با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کجایی ای رفیق نیمه راهم

که من در چاه شبهای سیاهم

نمی بخشد کسی جز غم پناهم

نه تنها از تو نالم کز خدا هم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هزار بوسه به سوی خدا فرستادم

از آنکه دیدن تو قسمت خدایی بود

شب از کرانه دنیای من جدا شده بود

که هر چه بود تو بودی و روشنایی بود

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

امروز را به باد سپردم

امشب کنار پنجره بیدار مانده ام

دانم که بامداد

امروز دیگری را با خود می آورد

تا من دوباره آن را

بسپارمش به باد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین

سینه را ساختی از عشقش سرشارترین

آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین

چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلم به ناله در آمد که

ای صبور ملول

درون سینه اینان نه دل

که گِل بوده ست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هیچ و باد است جهان

گفتی و باور کردی

کاش یک روز به اندازه هیچ

غم بیهوده نمی خوردی

کاش یک لحظه به سرمستی باد

شاد و آزاد به سر می بردی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عشق پیروزت کند بر خویشتن

عشق آتش می زند در ما و من

عشق را دریاب و خود را واگذار

تا بیابی جانِ نو، خورشیدوار

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

روزهایی که بی تو می گذرد

گرچه با یاد توست ثانیه هاش

آرزو باز میکشد فریاد

در کنار تو می گذشت ایکاش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تو را دارم ای گل جهان با من است

تو تا با منی جان جان با من است

چو می تابد از دور پیشانی ات

کران تا کران آسمان با من است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نرسد دست تمنا چون به دامان شما

می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما

از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست

نیمه جانی است درین فاصله قربان شما

                             فریدون مشیری


برچسب‌ها: فریدون مشیری, عاشق دلشکسته, هادی اکبری, جملات عاشقانه
دسته بندی : شـعـر عـاشـقـانـه

عاشق دلشکسته

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟


ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟


ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟


ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟


ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟


ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟


مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟


ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟


ميدونين ...؟؟؟


اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس وقتی 


يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدونی كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي


طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن


همه چي با يک نگاه شروع ميشه


اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن 


محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه


حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي


مي بيني كار دل رو؟


شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و


جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري 


از چيزي ميترسي 


صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه


به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟


راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده


طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه


وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن


گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه 


آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا


وقتي باهاته همش سرش پائينه


تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده


ديگه از آن خودت نيستي


بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت


سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني 


فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي


خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه 


هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتی


چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره 


وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش 


 ولی اون سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه


اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني 


دنيا رو سرت خراب ميشه


همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو


بهش مي گي من … من … من


از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه


ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه


يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد


دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه


دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم 


دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد


بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره


وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم


انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو 


ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه


بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و


بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز  كني


آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني


تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟


و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني


دل شكسته اي كه تنها چاره ی دردش تويي


برچسب‌ها: نوشته های عاشقی دلشکسته, عاشق دلشکسته, هادی اکبری, hadiakbari
دسته بندی : شـعـر عـاشـقـانـه

فغان  (فـریـاد)

دیروز به یاد تو ان عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در اینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم اهسته گشودم
عطراوردم و بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم رابرسر شانه
در کنج لبم خالی اهسته نشاندم
گفتم به خود انگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زینهمه افسونگری و ناز
...
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شودعکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان بچه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در ان خانه گزیند
اونیستکه بوید چو در اغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلاویز تنم را
ای اینه مردم من از این حسرت و افسوس
او نیست که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به ایینه و او گوش به من داشت
گفتم که چسان حل کنی این مشکل مارا
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل مارا

برچسب‌ها: فغان, فریاد, هادی اکبری, عاشقانه
دسته بندی : شـعـر عـاشـقـانـه

شعر  از مریم حیدرزاده (جدید)

مریم حیدرزاده

گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم

* * *

کاش به پرنده بودی و من واسه تودونه بودم
شک ندارم اون موقع هم این جوری دیوونه بودم
کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می شدم
یه بار نگاه می کردی و اون موقع پر پر می شدم

* * *
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی

* * *

به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

* * *

حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشت
یک آسمان اشک آن شب در کوچه پایشده بودم
هر گز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز
رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم

* * *

تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته
تو مثل سایبان امیدی برای یک دل خسته
تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم

* * *

می توان در قلب های بی فروغ
لحظه ای برقی زد و خورشید شد
می توان در غربت داغ کویر
آن ابری که می بارید شد

* * *

چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی ایی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت

* * *

تو نازنین من بودی مثل حالا تا همیشه
کاشکی به جز من هیچ کسی این قدر زیاد دوست نداشت
یا که دلت عشق منو اول عشقاش می گذاشت

* * *
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود

* * *

نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا، تا کی ، برای چه

* * *

من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

* * *

چه می شد گر دل آشفته من
هر چشم تو عادت نمی کرد
و ای کاش از نخست آن چشمهایت
مرا آواره غربت نمی کرد

* * *

تو را آن قدر در دل می سرایم
که دل یعنی ترا زیبا سرودن
فدای تو شقایق احساس
و رویای بی آغاز سرودن

* * *

و حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری مبهم و زرد
ولی ایکاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمی کرد
برچسب‌ها: عاشق دلشکسته, هادی اکبری, مشهد, عشق
دسته بندی : شـعـر عـاشـقـانـه
» هشدار: مراقب سوء استفاده کنندگان از فیلترینگ تلگرام باشید! ( جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷ )
» چگونه یک فروشنده خوب باشیم؟ ( جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶ )
» 12 راز لاغری که به شما نمیگویند ( سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶ )
» عاشق شدیم رفـــــــــــــت!!! ( دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲ )
» قدر این شبهای لیالی قدر رو بدونید ( سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۲ )
» امروز پایان دنیاست ( جمعه ۱ دی ۱۳۹۱ )
» زندگی زیباست به شرطی که... ( شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱ )
» ازدواج آسمانی ( پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۱ )
» معجون فریب ( چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۱ )
» گفته ها ( سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۱ )
» عاشقانه برای شما ( شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۱ )
» عاشق دلشکسته ( چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۱ )
logo-samandehi