نگاهم اما گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید
دسته بندی : حـرف و حـدیـث شعر و سخن
در هر كجای عشق كه هستی آغاز كن مرا
چه ساده می اندیشید که دگر عشق حقیقی پیدا شد اما ... نه نه نه نشد
باز هم عشق زخمی تازه بر پیکره دلم نهاد باز هم زخم کهنه سر باز کرد اما ...
اما این بار خیلی تحملش سنگین آمد بر جانم. چرا که دل اینبار سخت عاشق بود
آخر نمیدانم چرا باز خام شدم من که میدانستم دوران عشق وعاشقی گذشته پس چرا ؟
چرا باز دوباره دم به تله عشق سپردم چرا ؟ چون ساده دلی بیش نیستم. آری همین است
میگویند آدمی از لحظه ای که پا در این دنیا میگذارد محکوم به تحمل است پس دل من تحمل کن تحمل.
همینقدر میدانم که دوست به جانم افکند و رفت از او گلایه ندارم از قلبم متنفرم که بیهوده می نالد
از عقلم متنفرم که با اشوه او از کار افتاد از دلم متنفرم که اینقدر ساده بود و آخر از چشم کور و گوش کر
نه من از خودم متنفرم که درد بی درمان عشق شکستم داد. ناز شستت معشوق من