تقصیر من نیست
تقصیر تو نیست
تقصیر زمانه است که ما محکوم شدیم
جرم ما دوست داشتن است
جرم ما این بود که عاشق بودیم
...تو خود را به خاطر بی لیاقتی من فدا کردی
و من هیچ نفهمیدم و تنها عذر خواستم
تو بد شدی.تو مردی برای من
و من به خاطر زمانه تو را کشتم
زمانه مقصر بود
تقصیر من یا تو نیست
زمانه محکوم است
جرم زمانه است که پاکی ما را نمی بیند
و ما را محکوم می کند که دور از هم باشیم
و تو به خاطر زمانه دروغ می گویی
من لایق تو نیستم ولی تو خود را به خاطر من فدا کردی
و من شرمنده،شرمنده چشمان تو شدم
شرمنده نگاهت شدم
که چه زیبا سوختی و من هرگز نفهمیدم
حتی شعله هایش را حتی گرمایش را هم احساس نکردم
هرگز حتی دود این آتش را ندیدم
هرگز حتی خاکسترش را هم جایی ندیدم
تو عاشقانه سوختی
و من ندیدم
نخواستی به جرم عشق عتراف کنی
و محکوم شدی و سوختی
و من درماندم و دنیایی حسرت
حال من محکوم هستم
باید من محاکمه شوم
باید زین گل برگ که تنها یادگاری مانده از وجود توست
تو را خلق کنم
بگذار تو را بسازم و خود را فدا کنم
و تو را زنده کنم
می خواهم به تو برسم
می خواهم من بسوزم تا تو راحت شوی
دسته بندی : حـرف و حـدیـث شعر و سخن